ابر روبایی

ساخت وبلاگ
هیچگاه از واقعیت های زندگی فرار نکرده امتا شادی را در جای دیگری جستجو کنمغم و شادی شبیه نمک و شکرندجریان دارند درخونآنکه مرابه جنگ دعوت می کندازسر حماقت و رقابت اوست نه رفاقتراه برای من نه در بیرونکه مسیری در درون استآنجا که در میانه وجودنور خدادر کعبه عشق درحال تجلی ستو هر آنچه ماهیتش غیر عشق ستجایگاهش بیرونِ دایره عشق ستمن نه از کسی جلوترم نه عقب تر ابر روبایی...ادامه مطلب
ما را در سایت ابر روبایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenyellovv بازدید : 58 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43

فرق ظهریه روز اردیبهشتی باعصرش ابر روبایی...
ما را در سایت ابر روبایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenyellovv بازدید : 51 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43

رهگذری که فقط من واز طریق این وبلاگ می شناسی و قضاوت می کنی هرکسی یه مخاطب خاص داره برای خودشواگه یه گوشه داره برای خودش می نویسه دلیل براین نیستبه نصیحت تونیازداشته باشه گاهی نصیحت چاره کارنیستمن احساساتم لحظه ای هست بدخط و سریع باغلط املاییمی نویسم نه ازعمدازروی سهو وقصدم توهین به خواننده نبوده ونیست قطعاطمطراق نویسی نمی کنم زیبابشن تا کسی وباکلماتم بازی بدم شایدشماهم کلی مشکل حل نشده وبغرنج تو زندگیت داشته باشی اما من نوعی نمی دونم یا اگه بفهمم عملا کاری ازدستم برنیاد پس ترجیح می دم سکوت کنم .صلح طلبم ذاتا اما اگه کسی ازحدش بگذره و به شخصیت و باورهام توهین کنه ازوسط به دوقسمت کاملا مساوی تقسیم میشهتاحالا شفاف ننوشتم بخاطربچه هام همیشه بخاطر اونابودهچون حسرت مادر داشتن و لمس احساسش به دلم موندهتو می دونی کلمه اعتمادیعنی چیوقتی به مادر و ناپدریت اعتمادکنی وازهمونا ضربه بخوری وبازم مجبور باشی احترام شون ونگه داری یعنی چیپدرم نظامی بود قسمت دفاع نیروهای مسلح دوره دیده بود وقسمت اسلحه سازی کارمیکرد شیفتیمادرم بخاطر یه راننده تاکسی که کامیون داشت و دوغ آبعلی جابه جا میکرد وسط زندگی مشترک به هردلیلی اصلا بابای من بد عاشق میشه خیانت میکنه ومیره.تا پونزده سالگی حتی اجازه نمی دادم مادرم من وببینه فرارمیکردم تواتاق درومی بستمبعدبانصیحتهای کاملا بی جای پدرم رفت وآمدم به خونه ناپدری بازشدگاهی ازسرکارمی رفتم اونجا که تا کرج نیامگذشت وبا اینکه همزمان خواستگاردیگه ای روعموم معرفی کرده بود معرف کسی شد ناپدری که بعدها فهمیدم کاملا خودش وخانوادش ومی شناخته و به من چیزی نگفتهتنها چیزی که مادرم گفت این بودهراتفاقی بعد ازدواجت بیفته به مامربوط نیستکاش می گفتی اصل مطلب و اونوقت من احمق بله نمی گ ابر روبایی...ادامه مطلب
ما را در سایت ابر روبایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : greenyellovv بازدید : 55 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 17:43